سیدامیرعباسسیدامیرعباس، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

سیدامیرعباس مامان

عکسهای دو و نیم سالگی 2

  رفته بودم دکتر نزدیک مطب دکتر به قول خودش اسب سوار شده افتاب هم چشمش رو میزنه اما کمتر از 5 بار سوار شدن هم رضایت نمیده بلوزش رو تازه براش خریده بودم البته با رنگ سرمه ایش گفتم تنش کنیم ببینیم اندازش هست نگذاشت دیگه در بیاریم همش میگه ... باشه باشه بذا باشه ... خلاصه وقتی خوابید توی خواب از تنش دراوردم اینجا خونه مامان مرضیه هست اما پسرم ظاهرا با قهوه خونه مش قنبر اشتباه گرفته ...
14 دی 1395

95.10.14

سلام خیلی وقته که ننوشتم اون ماه 25 جشن عیدالزهرا داشتم. حسابی سرم شلوغ بود یک هفته تمام درگیر کارها بودم و نسرین جون دوستم مثل همیشه زحمت زیادی برام کشید. الحمدالله جشن به خوبی برگزار شد. امیرعباس حسابی شاد و شنگول بود همه دوستهای مامانش که میشناخت اومده بودن و اون حسابی خوشحال بود. اما متاسفانه شب بعد از مراسم بعد مدتها دوباره با بابایی امیرعباس جر و بحثم شد ... بماند...   متاسفانه 5 دی ماه دایی من عبدالله فوت شد .. مدتها بود که بیمارستان بستری بود و بالاخره قسمت اینطوری بود که از دنیا برن... یک هفته ای هم درگیر مراسم دایی بودیم.   توی این یک هفته امیرعباس کلی با بچه ها بازی کرد و شیطنت کرد و حسابی بهش خوش...
14 دی 1395
1